آن اقلیت کمتعدادتری که تئاتر و سینما را جدیتر دنبال میکنند احتمالا لیست بلندبالایی از نمایشهایش را هم - چه رادیو و چه روی صحنه تئاتر- به یاد خواهند آورد. اما چه میان آن اکثریت و چه بین این اقلیت، به ندرت کسی هست که از سوابق بهزاد فراهانی در فوتبال باخبر باشد. او با بسیاری از بزرگان فوتبال همبازی بوده و اگر آموزههای مکتب چهارصددستگاه مانعش نمیشد شاید پیش از درخشش در تئاتر بهعنوان لژیونر فوتبال ایران در فرانسه به شهرت میرسید. گفتوگوی «تماشاگر» با این هنرمند قدیمی به بهانه سوابق فوتبالی او انجام شده است. حیف که صدای پرطنین و هیجان غیرقابلمهار او هنگام گفتوگو را با هیچ ترفندی نمیشد در نوشتار پیاده کرد، وگرنه شما هم مثل ما بارها با فریادهایش قالب تهی میکردید و ثانیهای بعد با یک شوخی دلنشین رودهبر میشدید.
- مردم کموبیش با بیوگرافی هنری شما آشنا هستند، اما شاید خیلیها ندانند بهزاد فراهانی بهصورت جدی فوتبال بازی میکرده. بد نیست که با یک بیوگرافی ورزشی از شما شروع کنیم؛ از زمانی که فوتبال را شروع کردید.
در سالهای کودکی و نوجوانی من - همانطور که حتما میدانید- دو منطقه فوتبالخیز در تهران وجود داشت که اغلب فوتبالیستهای بزرگ و مطرح از آنجا ظهور میکردند؛ یکی راهآهن بود و دیگری چهارصددستگاه. در چهارصددستگاه حسنآقای حبیبی مرد بزرگ فوتبال ما و کاپیتان آن روزهای تیمملی مسئول و گرداننده فوتبال بود. ما در چهارصددستگاه زندگی میکردیم و از چنین موهبت بزرگی برخوردار بودیم که بتوانیم فوتبال را زیرنظر حسن حبیبی و برادران او شروع کنیم.
- تا جایی که میدانیم شما متولد فراهان هستید. از چه سنی به تهران و چهارصددستگاه آمدید؟
بله، من در فراهان به دنیا آمدم و زمانی که به تهران مهاجرت کردیم هشتساله بودم. بنابراین از همان اول نوجوانی، هم در زمین چهارصددستگاه فوتبال بازی میکردم و هم با توجه به حضور در آن جمع در بطن فوتبال حرفهای و جدی حضور داشتم. ما همیشه در امجدیه بودیم و هیچ مسابقه فوتبالی نبود که تماشایش از دستمان در برود. در کوچه و محله ما بچههای دیگری هم زندگی میکردند که فوتبالیستهای قلدری بودند و امید میرفت که بازیکنهای بزرگی بشوند؛ مثل اصغر شرفی، امیر ابری، اسماعیلی و خیلیهای دیگر. بزرگتر که شدم به دبیرستان ابوریحان رفتم و در مسابقات آموزشگاههای تهران که در آن زمان حتی از رقابتهای باشگاهی هم مهمتر بود، در تیم ابوریحان بازی میکردم.
- در چه پستی بازی میکردید؟
هافبک.
- چپ یا راست؟
فرقی نمیکرد. همهجا توپ میزدم.
- شگردتان چه بود؟ سرزن بودید؟ شوتزن بودید؟ چه میکردید در خط هافبک؟
پابهتوپ خوبی داشتم و شوت هم خوب میزدم. با بیرون پای چپ شوتهای محکمی میزدم.
- آن سالها هنوز خبری از گرایشهای هنری و علاقه به بازیگری در شما نبود؟
علاقهاش که وجود داشت اما هنوز به جایی نرسیده بود. تئاتر را چند سال بعدشروع کردم، اما در آن روزها که هنوز نوجوان بودم فوتبال خیلی برایم جدیتر بود. من خوره فوتبال بودم و با وجود اینکه خانواده فقیری بودیم و حتی توان خریدن یک جفت کفش را نداشتیم با سماجت فوتبال را دنبال میکردم. بعد از چند سال ما بهدلیل اقتضای شغلی محل زندگیمان را تغییر دادیم و به کوکاکولا رفتیم. آنجا هم به فوتبال ادامه دادم و با جهانگیر فتاحی و جواد قراب و... همبازی بودم که قلدرهای فوتبال آنجا بودند. تا اینکه یک روز یکیاز بزرگان تئاتر با همان لهجه ارمنیاش گفت تو دیگر به درد تئاتر نمیخوری! میگفت پاهایت درشت شده و دستهایت رفته بالا، طوری که انگار هندوانه زیر بغلهایت گذاشتهای! تئاتر انعطاف بدنی لازم دارد نه عضلات قوی. گفت این بدن سفت و عضلانی دیگر به درد تئاتر نمیخورد، برو دنبال فوتبال.
- این مربوط به چه سن و سالی است؟
حدود 17-18سالگی. من تئاتر را پیش خسروخان مفید شروع کردم و بعدا رفتیم به گروه شاهین و دیگر بهطور جدی تئاتری شده بودیم تا رسیدیم به اینکه گفتند تئاتر را کنار بگذار و برو دنبال فوتبال. وقتی این حرفها را شنیدم گریهام گرفت. اینکه از بین فوتبال و تئاتر یکی را انتخاب کنم برایم خیلی سخت بود اما گفتم «چشم؛ دیگر فوتبال نمیکنم.» رفتم به رفقای فوتبالی گفتم جریان این شکلی شده و باید فوتبال را رها کنم. همهشان تعجب کرده بودند و مخالفت میکردند. اصغر شرفی از همه بیشتر. اصغر میگفت: «چرا میخواهی این کار را بکنی پسر؟ تو هافبک بزرگی میشوی.» اما گفتم چارهای ندارم و باید فوتبال را رها کنم. خلاصه در ظاهر فوتبال را کنار گذاشتم اما چون دل کندن از آن برایم سخت بود دور از چشم بزرگترهای تئاتر به بازی کردن ادامه میدادم. آن موقع دیگر توی محله مجیدیه بودیم و تیم نادر را به راه انداختیم و بازی میکردیم.
- یک جایی عنوان کرده بودید که حتی تا سطح بازی در باشگاه فرانسوی استراسبورگ هم پیش رفته بودید. درست است؟
بله، بعد از ازدواج و بچهدارشدن برای ادامه تحصیل همسرم راهی فرانسه شدیم. آنجا با دو دانشجوی ایرانی آشنا شدم که در باشگاههای ایران فوتبالیستهای قابلی بودند. مجتبی شیرازی فوروارد پرسپولیس بود و فرخجسته هافبک دارایی. مجتبی رفته بود به تیمی در دسته دوم فرانسه و آنجا توپ میزد اما فرخجسته مشغول درس و تحقیق بود. در فرانسه با این دوستان بُر خوردم و وارد تیمی شدم که بازیکنهایی از ملیتهای مختلف داشت، از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا. هم درس میخواندیم هم در سطح آماتور بازی میکردیم. یک روز باران میآمد و من داشتم عقب زمین بازی میکردم. در فاصلهای خیلی دور از دروازه میخواستم توپی را دفع کنم. در واقع میخواستم بزنم زیر توپ! اما پایم خورد به کمرگاه توپ و به شکل عجیبی توپ اوج گرفت و کات برداشت و رفت توی سهکنج دروازه. بعد از بازی چند نفر فرانسوی آمدند و به خیال اینکه من همیشه از این ضربهها میزنم دعوتم کردند بروم سر تمرینات راسینگکلوب فرانسه! یک هفتهای رفتم سر تمرینات تا چشمشان مرا گرفت. حسن بزرگ این قرارداد این بود که من را در فرانسه بیمه میکردند و با توجه به اینکه آنجا دانشجوها فقط تا 26سالگی بیمه بودند خیلی موقعیت خوبی محسوب میشد. بنابراین تا پای همکاری رفتیم و قرارداد باشگاه فقط امضای من را کم داشت اما یک مشکل وجود داشت. توی همان چند روزی که آزمایشی همراه تیمشان بودم چیزهایی دیدم که تصمیم گرفتم از خیر این قرارداد بگذرم. شبها همه اعضای باشگاه در کافهای جمع میشدند و تفریحات نامتعارف داشتند. اما اینجور کارها با سلیقه و تربیت من جور درنمیآمد. این بود که از امضای قرارداد با استراسبورگ صرفنظر کردم.
- تیمشان در کدام رده باشگاهی بازی میکرد؟
در لیگ دسته دوم فرانسه. خلاصه قبول نکردم و قرارداد نبستم. گفتم من هم درس میخوانم و هم کار تئاتر میکنم. بنابراین نمیتوانم هفتهای چند جلسه بهطور حرفهای در خدمت باشگاه باشم. اما دلیل اصلیام همان سبک زندگیشان بود. اگر آنجا میماندم خراب میشدم. از خیر فوتبال حرفهای گذشتم، درسم را تمام کردم و برگشتم ایران تا به شکل جدیتر به تئاتر و رادیو و. . . بپردازم.
- از زمانی که فوتبال بازی میکردید و از رویارویی با فوتبالیستهای معروف آن دوران خاطره جالبی دارید که برایمان تعریف کنید؟
یک بار روبهروی تیمی بازی میکردیم که علی پروین هم در ترکیبشان بود. من هافبک تیممان بودم و یار مستقیم پروین. داخل محوطه جریمه یک خطا روی پروین کردم که داور خطای دوضرب گرفت. داور سعید صدری بود که او را از مردان بسیار نیک روزگار میدانم، بامعرفت و لوطیمسلک. خلاصه علی پروین اعتقاد به پنالتی داشت اما صدری خطای دوضرب گرفت و صدای پروین در آمد. یادم هست که کلی بد و بیراه و حرف رکیک نثار داور کرد تا همه جمع شدیم و ساکتش کردیم.
- طبعا مهار پروین باید کار سختی بوده باشد. چه هنگام عصبانی شدن چه موقع دریبل زدن!
واقعا مهارش سخت بود. پروین به عقیده من تکنیکیترین بازیکن تاریخ ایران است. این را به جرأت میگویم.
- ولی چند وقت پیش درنظرسنجی برنامه 90این عنوان به علی کریمی رسید. پروین از کریمی هم بهتر بود؟
صد درصد. این را به چشم دیدهام که میگویم. در بازی کریمی مقداری خودخواهی هست اما در بازی پروین نبود. پروین برخلاف کریمی پاسهای عالی میداد و برای همبازیهایش موقعیت درست میکرد. کریمی حالا که پا به سن گذاشته و دیگر انرژی جوانی را ندارد تازه پاس دادن را هم به بازیاش اضافه کرده.
- اگر بخواهید به یک خصلت ویژه آن نسل اشاره کنید که فوتبالیستهای امروزی از آن بیبهره هستند، چه میگویید؟
اخلاق! من وقتی از «اخلاق» حرف میزنم منظورم مغالطه کردن نیست. دارم از یک «منش» صحبت میکنم. آدمی که شهرت و مقبولیت اجتماعی دارد و درآمدش هم در سطح بالایی است میدانی چه حرکتهای بزرگی میتواند برای اجتماعش بکند؟ حیف نیست که برود دنبال کاسبی و سرمایهداری؟ نتیجهاش میشود همین که ما 40سال است داریم از جهانپهلوان تختی حرف میزنیم و پهلوان جایگزین دیگری را نداریم که به او افتخار کنیم. تازه به اسم تختی هم که میرسیم فقط از قهرمانیهایش میگوییم و از اینکه بهدست حریف مصدومش دست نزد و کتف او را نکشید. درحالیکه بزرگی تختی به اینها نیست. تختی کارهایی کرده بهمراتب بزرگتر از اینها. او در جنبشهای بزرگ اجتماعی نقش داشته. در کنار آیتالله طالقانی ایستاده. من اشکهای تختی را درحالیکه روبهرویم نشسته بود سر یک میز دیدم. میخواهی برایت تعریف کنم؟
- حتما.
این را جایی نگفتهام و خیلیها نمیدانند. تختی یک قومو خویشی داشت که با ما توی تئاتر تمرین میکرد. چون محل تمرین جای دوری بود جهانپهلوان شبها میآمد و این فامیلش را با خود میبرد. کمکم خواهش کردیم بیاید بنشیند گپی بزنیم و رابطهای برقرار شد. یکبار آخر شب آمد دم سالن اما تمرین بهخاطر فوت یک دوستی تعطیل شده بود و بهجز من کسی آنجا نبود. با هم نشستیم سر میز و کلی گپ زدیم. من هم مثل تختی گرایشهای سیاسی داشتم و کلی حرف داشتیم که با هم بزنیم. یک چیزی گفت که مو به تنم سیخ شد. گفت: «میدانی درد من چیست؟ در روزگاری که دیگران گاگارین را به فضا میفرستند، مردم من از من توقع دارند پشت همشهریام را به خاک برسانم تا برایم دست بزنند. این برای من چه لطفی دارد؟» این جمله و مخصوصا اسم گاگارین که به زبان آورد هنوز به روشنی توی ذهنم مانده. اشک توی چشمهایش جمع شده بود. گفت: «برای من چه لطفی دارد که پشت یکی مثل تو را به خاک برسانم؟ برای من این مهم است که به مردم بگویم آزادی و عدالت یعنی چه؟» اینها بود که تختی را تختی میکرد. اما ما هرگز از اینها نگفتهایم. فقط بلدیم بگوییم سگک را خوب جمع میکرد و کتف مصدوم حریفش را نمیکشید.
- تیم مورد علاقهتان در اروپا کدام است؟
آرسنال. حالا بماند که امسال سال خوبی برای ما نبود ولی آرسنال محبوبترین تیم من در دنیاست. از منچستریونایتد متنفرم. بهعنوان یک آرسنالی حتی از رقیبی مثل چلسی هم اینقدر متنفر نیستم که از منچستر. در فرانسه هم مارسی و پاریسنژرمن را دوست دارم.
- در اسپانیا چطور؟ این روزها جنگ رئال و بارسا از همه رقابتها داغتر است.
بین این دو تیم، بارسلونا را دوست دارم. آن هم بهخاطر کاتالان. کلا علایق سیاسی- اجتماعیام در انتخاب تیمها و بازیکنان محبوبم خیلی نقش دارد. زمانی در تیم میلان، ریکارد و گولیت را بهدلیل گرایشهای سیاسی- اجتماعیشان خیلی دوست داشتم.
- بین تیمهای ایرانی چطور؟ قرمز و آبی؟
باور کن فرقی برایم نمیکند. خیلیها فکر میکنند من بهخاطر اینکه با تیم استقلال ارتباط داشتم و یکبار بهعنوان بازیکن مهمان در این تیم بازی کردم گرایشم بیشتر به سمت آبی است، اما من پرسپولیسیها را هم دوست دارم. آشتیانی، جعفر کاشانی و لواسانی از دوستان من بودهاند. اصلا پرسپولیس بیشتر به علایق اجتماعی من نزدیک است. این تیم جایگاه مردمی دارد و سمبل مبارزه با سلطنتطلبی بوده. پرسپولیس در تاریخ اجتماعی این مملکت نقش مهمی ایفا کرد و جهت جامعه را تغییر داده.